صدای قدم هایش را می شنوی؟ هر لحظه نزدیک تر می شود و به سوی تو می آید...
نشانه هایش روز به روز آشکارتر می شوند؛ همهمه خیابان ها، شیشه های شسته شده، جمعیت به راه افتاده در بازار، بازار داغ ماهی های قرمز و سبزه و ... همه و همه حکایت از آمدنش دارند. جوانه های سبز درختان و شکوفه های رنگارنگ به تو می گویند که قرار است بهار بیاید؛ بهاری که با آمدنش گویی دنیا دگرگون می شود، روح ها تازه و سالی جدید آغاز ...
زمین لباس نو به تن می کند، چشم های خورشید برق می زند و گرمتر از همیشه بر زمین می تابد. خاک به ریشه های درختان مژده جانی تازه می دهد و قامت شان را برافراشته می کند.
مگر می شود به راحتی از کنار این همه اتفاق خوب گذشت؟ از روزها قبل باید به تکاپو افتاد و برایش تدارک دید.
روزهای آخر سال که می رسد نگران می شویم از اینکه مبادا چیزی کم و کسر باشد. باید از راه رسیدن بهار را خوش آمد گفت و بساط یک مهمانی باشکوه و جشن نوروز را آماده کرد. همگان به تلاش و تکاپو می افتند؛ گویی بهار عهد بسته تا همه چیز آماده نباشد قدم به زمین نمی گذارد؛ دختر پر ناز و عشوه سال است دیگر...
باید به پاس آمدنش سفره ای برپا سازیم و به رسم دیرین برای از راه رسیدن فصل تازگی و رویش آماده شویم. تو هم آماده شو، سفره ای را پهن کن و به دور آن بنشین و منتظر باش تا زمانی که بهار زنگ در خانه ات را بزند.
نظرات :